گفته بودی سهراب،که خدایی در این نزدیکیست، اما من، جز نگاه هایی سرد و نقابی مجهول هیچ نمیبینم! تو نمازت را با تپش پنجره ها میخواندی، من نمازم کوکی ست! خوب میدانم سهراب: زندگی ام همان حوض نقاشی بی ماهی توست . . . خوش بحالت: اسمان مال تو بود، چه بگویم : که دراین تاریکی از زمین بیزارم گفته بودی گل شبدر چه کم از لاله ی قرمز دارد؟؟ تو نمیدانی که در اکناف ما ، لاله ات فاحشه شد و گل شبدر تو باکره ای تنها ماند قفسی در کار نیست ، زندگی یک قفس است
نظرات شما عزیزان: